Frozen Shadows

Frozen shadows are real

Frozen Shadows

Frozen shadows are real

غرق در تاریکی...
میلرزد...
ترسیده...
خودش را درآغوش میگیرد و به خواب میرود...
او حالا سایه یست در سرمای زندگی...
در دنیای سایه های یخ زده...

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب
  • ۹۹/۰۳/۰۸
    -_-
  • ۹۹/۰۳/۰۴
    ._.
۰۲
آذر

تازه دارم به دیوانگی خودم پی میبرم:|

یکی نیست بگه عاخه این چرتو پرتا چیه مینویسی تو؟ حداقل دوتا متن قشنگ بنویس مردم خوششون بیاد بازدیدات بره بالا:||||

ولی بازم هرطور فکرمیکنم به این نتیجه میرسم که بهتره برم پفکمو بخورم به این چیزاهم کاری نداشته باشم:))))

ولی من ازاولم عاشق چرتو پرت نویسی بودم:))

مثلا راجب خودم بنویسم که داره دربدبختی و کلی مشکلات روحی و روانی غلت میزنه ولی اخرش میره دفترخاطراتشو باز میکنه خاطرات قبلیشو میخونه میگه نههه...تو الان حالت خوبه حداقل هرچی هستی بهتر ازاون موقعی با این دلنوشته هات..!!! :)) (ازاولم به خودم خیلی لطف داشتم)

یا اینکه وقتی به دیوار زل زدم و دارم مثل ابلهان به هیچی فکر میکنم یه دفعه فاطمه بیاد بگه **** فیلان شده(سانسور) چته باز؟!

( زشته نمیتونم بگم دوستام چقدر بهم لطف دارن^___^)

یا تهمینه که با اون قد بلندش میاد همچین میزنه پس کله ام که مغزم با میز یکی میشه بعد میگه پاشو ببینم عین این**** های شده!!!!

و هندزفری تو گوشم که بهتر از هرکس دیگه ای میشناستم اگر یه روز به حرف دربیاد.... اهم... اونوقت فکر کنم شب بخوام صبح چشمامو باز کنم ببینم سراز تیمارستان درآوردم!!!!!

چه کنم دیگه:)) من همون دیوانه نویس خاطراتم هستم!:))

۰۲
آذر

ولی ولی ولی هرچی بیشتر بهش فکر میکنم

اخر به این نتیجه میرسم که من خودم مستر تینی زندگیه خودمم...

+ عه نمیدونستم بیانم اموجی دارهزبان درازی

۲۸
آبان

و قصه من مانند کلاغیست که میرود و میرود و میرود و میرود...

اما هیچگاه به خانه اش نمیرسد...

《N.K》

۲۰
آبان

وجود و گذشتن بعضی از خاطره ها تو ذهن خیلی بد دردناکن..خیلیا...

مثلا شما فرض کن امشب شام مامانت استیک با کلی سیب زمینی سرخ کرده درست کرده و تو هم داری از کلاس برمیگردی...

بهت میگه زود بیا نیای خودمون سهمتو میخوریم!:/ ( لاو مای مام سو ماچ:/)

و تو هم باتمام سرعت خودتو میرسونی خونه و خسته و کوفته و به شدت گرسنه درانتظار دیدن ضیافتی روی میز درو باز میکنی و وارد خونه میشی ومیبینی نه تنها ظرفی روی میز برای تو نیست... بلکه سیب زمینی هاتو هم خوردن!!!

بودن و گذشتن بعضی خاطره ها تو مغز آدم اندازه ی این موضوع خیلی دردناکه:/ 


《N.K》

۲۰
آبان

شاید زندگی به اون زیبایی نباشه که ما تصورشو میکنیم...

میشه از این زاویه به موضوع نگاه کرد که یک مشت آدم افسرده کنار هم جمع شدیم و تشکیل جامعه دادیم:/

حالا تو این جمع به اصطلاح جالبمان یک سری موجودات کمیابی هستن که هنوز معلوم نیست از کجا اومدن و اصلا معلومم نیست واقعا وجود خارجی دارن یا نه...

این موجودات عجیب که نه شاخ دارن نه دم( همین عجیب تر میکنه ماجرا رو) دائما دارن میخندن و شکلک در میارن و هارهار فکر میکنن خیلی بامزن:/

هرچی بهشون نگاه عاقلن درسفیه هم میندازی عین خیالشون نیست:/ گاهی اوقات فکر میکنم باید بهشون لقب عبسنت هدد بدم:/ هرچند اسمی ندارن...

عاقا ما ها هم که بس عادم های مهربون و دوست داشتنی هستیم:دی فکر میکنیم که خب اینا تو جمع ما احساس ناراحتی میکنن دیگه... باید یک کاری کنیم..

پس بیایم اونا رو هم مثل خودمون افسرده کنیم!!!!

و اینگونه بود که تعداد ما داره هرروز بیشتر و بیشتر میشه و ما افسرده و افسرده تر...



+ منم جزو همون عادمای بی شاخ و دم بودم :// 


《N.K》